اشرف زاده سه پسرش را به متل قو می فرستد تا سه دختر حقیقت پور را به عنوان همسر برگزینند. آن ها تصادف می کنند و منصور، امیر و نادر آن سه را به بیمارستان می رسانند. سه تایی ها به متل قو می روند و حقیقت پور به تصور این که آن ها فرزندان اشراف زاده هستند از دخترانش می خواهد که با آن سه معاشرت کنند. چنگیز و افرادش دخترهای حقیقت پور را می ربایند و سه تایی ها برای کمک به دخترها به مخفی گاه چنگیز می روند و به دام افراد او می افتند. چنگیز به تصور این که سه تایی ها فرزندان اشراف زاده هستند در ازای آزاد کرد آن ها از اشراف زاده سیصدهزار تومان پول درخواست می کند. با روشن شدن ماجرا چنگیز و افرادش پسرهای اشراف زاده را به دام می اندازند، اما با زیرکی سه تایی ها نجات میابند ...
سه جوان که کارشان در کاباره موفقیت زیادی پیدا کرده با دو مشکل روبرو هستند: وجود یک پیرمرد ـ تاجر ورشکسته ـ که با خبر شده دخترش که در اروپا تحصیل میکند و گمان دارد او هنوز ثروتمند است، قصد دارد به همراه نامزدش به تهران بیاید و روشن شدن واقعیت پیرمرد را شدیداً به خاطر خود دختر، ناراحت کرده مشکل بعدی وجود دختر نابینا و سرگردانی است که آنها تلاش میکنند پول کافی برای معالجه اش بدست آورند...
برادرزاده دزد و دختر پلیس با هم آشنا می شوند و عاشق هم می شوند. چون می خواهند ازدواج کنند خانواده هایشان همدیگر را ملاقات می کنند و بیشتر به هم نزدیک می شوند. پلیس همیشه دنبال این دزد بود و می خواست او را دستگیر کند. اکنون که خانواده های آنها در حال تبدیل شدن به روابط هستند، کار او دشوارتر شده است. در شب عروسی او در نهایت موفق به ار...
The thief's nephew and the cop's daughter meet one another and fall in love. Because they want to get marry their families meet each other and become more closer to each other. The cop was always after this thief and wanted to arrest him. Now that their families are becoming relations his job is even more difficult. At the night of the wedding he finally manages to ar.