هنرمند آرشیو هندی درمندرا

نیلا و آکاش پس از کمدی اشتباهات عاشق یکدیگر می شوند. آنها موفق می شوند با وجود همه موانع در کنار هم بمانند.

سونو که به سختی در سنین نوجوانی به سر می برد ، به عنوان یک خادم در خانه مجلل آقای نات ، همسر و دختر ناپدری اش ، نیشا کار می کند. یک روز در حالی که اتو لباس تولد نیشا را اتو می کرد ، سونو به طور اتفاقی آن را می سوزاند و خشم نات را به دست می آورد ، که آهن سوزانده را بر پشت سونو می گذارد. پس از آن سونو توسط پلیس دستگیر و به آنجا منتقل می شود. سالها بعد ، سونو بزرگ شده ، خود را شانکار می نامد و به عنوان شکارچی فضل امرار معاش می کند. او می فهمد که جنایتکاران سخت گیر دستگیر می شوند ، و در حالی که آنها به زندان منتقل می شوند ، به آنها کمک می کند تا فرار کنند ، آنها را تغذیه می کند ، سپس آنها را برای پاداش سنگین تحویل قانون می دهد. وقتی شانکار می فهمد که جائی کومار به جرم کشتن کوندان دستگیر شده است ، او فرار خود را ترتیب می دهد و سپس به دنبال شکار او می رود. آنگاه است که شانکار می فهمد که جای عزیز نیشا است ، و تصمیم می گیرد دو پرنده را با یک سنگ بکشد ، انتقام تحقیر و جای زخم آهن را که هنوز به پشت می برد ، از جانب نیشا و پدرش ، گرفته و نیشا را مجبور به ازدواج می کند. او - وگرنه او ...

بچه های خوب و احمق وجود دارد. طرح با قتل یک رهبر اتحادیه ، آچاریا آغاز می شود که منجر به باند می شود که اعضای آن توسط یک مدال طلا با آرم باند شناسایی می شوند. وارد رئیس سرویس های مخفی ، دیوید ، شخصیتی مرموز شوید که برای بافتن باند ، از جمله مغز متفکر ، تار و پود می بافد. گوپال ، یک افسر جوان وظیفه این کار را بر عهده دارد. برای حمایت از او دیمپل (خواهرزاده دیوید) با نام مستعار شوبا در نقش دوست دختر گوپال بازی می کند و به عنوان یک مجرای ارتباطی عمل می کند. وقتی بیندو یک رقصنده در یک کلوپ شبانه کشته می شود و گوپال مظنون اصلی می شود گوپال به این باند می پیوندد و اعتماد رهبر را جلب می کند. با کاوش در جهان اخلاقی مواد مخدر ، عتیقه جات عتیقه های دزدیده شده ، قاچاق طلا و نقره ، ایجاد تنش های اجتماعی و مذهبی ، وی با رازهای درونی این باند آشنا می شود. آیا گوپال یک عامل مضاعف است یا اینکه فریب قدرت ، پول و فساد را مقاومت ناپذیر دانسته است؟ آیا او سه برابر شده است؟ آیا شوبا همراه با فریب گوپال بازی خواهد کرد؟ در حالی که برخی از انتقال های طرح ، بیننده را ترک می کند ...

مهاراجا که قادر به کنترل سلطنت خود با یک فرمان دولت هند نبود ، خود را می کشد. پسرش ، جیپال ، به عنوان مهاراجا مسئولیت امور را به عهده گرفت ، شورش را تغییر می دهد و حاضر نمی شود عنوان و پادشاهی خود را به دولت تحویل دهد. در همین زمینه است که ناظر پلیس Dhirendra Singh وظایف خود را بر عهده می گیرد. وقتی بین جیپال و خودش درگیری پیش آمد ، او را به شهر دیگری منتقل می کنند. پدرش ، Thakur Ram Avtaar ، می خواهد او با یک دوست دوران کودکی ، Janki ، دختر Thakur Pratap Singh ازدواج کند. هنگامی که او را ملاقات می کند ، عاشق او می شود ، و نمی داند که او قلب خود را به مانو پراتاپ سینگ داده است ، که با خانواده اش خصومت دارد زیرا خواهر پراتاپ با یک مرد از خانواده آنها دور شده بود ، و به دست پرتاپ پراتاپ خشمگین ، وقتی از رابطه جانکی باخبر می شود ، او را با Dhirendra ازدواج می کند. در روز ازدواج ، برادرزاده جیپال جانکی را می رباید ، اما توسط مانو تیرباران می شود. یانکی باردار برای زندگی با Dhirendra می رود ، در حالی که مانو ...

Devkishan Sharma یک معلم مدرسه در یک شهر کوچک در هند است ، جایی که او با همسر و دو پسر خود به نام Bhawaniprasad و Shivprasad زندگی می کند. وقتی می فهمد که بهوانی در یک شرکت بد افتاده و برای تأمین معاش خود دست به جنایتی زده است ، از او می خواهد که خانه را ترک کند ، که این کار را می کند. سپس شیوپراساد با نام مستعار شیوا بیهوده تلاش می کند تا کاری پیدا کند و سرانجام تصمیم می گیرد دوباره در بمبئی مستقر شود. در بدو ورود وی با یکی از دوستان قدیمی خود ، مادانلل ، ملاقات می کند ، که متعاقباً به او می گوید که بهاوی یک تاجر بزرگ است. شیوا به سراغ بهاوانی می رود ، که اکنون در خانه ای بزرگ زندگی می کند و با آغوش باز از شیوا استقبال می کند. سپس یک روز شیوا می فهمد که بهاونی یک قاچاقچی است که توسط پلیس تحت تعقیب است. قبل از اینکه بتواند با برادرش مقابله کند ، توسط یک گانگستر دیگر به نام جاگتاپ مورد اصابت گلوله قرار گرفته و زخمی می شود و در شرایط جدی در بیمارستان بستری می شود. شیوا تصمیم می گیرد که مسئولیت را از بهاوانی بدست آورد ، اما وقتی که بهاونی بهبود می یابد ، ناراحت می شود و از شیوا می خواهد که به خانه مادر و پدر برود. یک شیوا تحقیر شده و خشمگین از رفتن به خانه خودداری می کند ...

اندکی پس از استقلال هند با حملات تروریست ها در آسام روبرو شد که منجر به کشته و تلفات زیادی شد. گروهی از شهروندان نگران ، که با دولت در ارتباط نیستند ، تصمیم می گیرند برای جلوگیری از این قتل عام کاری انجام دهند. در حالی که سلیم پیش از این در بیروت مشغول کار است ، پوشش وی منفجر شده و به ضرب گلوله کشته می شود. حال سونیل مهرا باید به بیروت سفر کند و مسئولیت سلیم را بر عهده بگیرد. هنگامی که در آنجا بود ، او با یک شعله سابق ، Meenakshi Mehta ، و همچنین یک زن ستایشگر به نام زناب آشنا می شود. در راس این تروریست ها شخصی به نام سید قرار دارد که یکی از دستیارانش به نام مادام را برای جاسوسی از پدر سونیل ، دیوان چند مهرا ، به نمایندگی از عمه دختر مهرا معرفی می کند و وی را با ربودن پسرش ، بابلو ، و نگه داشتن او مجبور به اطاعت می کند. اسیر به زودی سید و همکارانش ، از جمله دکتر ایکس و کاپیتان ، به تمام اسرار مهرا پی می برند ، در نتیجه آن سونیل به دام سید افتاده و نگهداری می شود. سپس هنگامی که میناکشی از طریق تلفن به او خبر داد که سونیل کشته شده است دنیای دیوان متلاشی می شود. این س remainsال باقی می ماند که چه ...

دو دوست صمیمی و بسیار ثروتمند ، ویجی و پرانل ، هنگامی که ویجی به نمایندگی از خواهر خود ، شوبه ، با پسر پرانل ، عمار ، خواستار ازدواج می شود ، تصمیم می گیرند دوستی خود را برای ایجاد رابطه برقرار کنند. پرانلال موافقت می کند و مقدمات انجام این ازدواج در حال انجام است. ویجی می فهمد که پرانلال و افرادش از تجارت خود به عنوان جبهه قاچاق مواد مخدر و قاچاق استفاده می کنند و او تصمیم می گیرد عروسی را لغو کند. پرانلال از ویجی عصبانی است ، اما حاضر نیست از حرفه جنایی خود دست بکشد. عمار وقتی از کارهای جعلی پدرش مطلع می شود ، خودش را می کشد. پرانلال ، تحقیر شده و خشمگین ، قسم می خورد كه انتقام مرگ عمار را بگیرد و می خواهد كه شوبا تا پایان عمر بیوه عمار باشد ، كه مورد قبول ویجی نیست. سپس شوبه با غریبه ای زیبا به نام جکی ملاقات می کند و او را نجات می دهد. او به او پیشنهاد کار در شرکت برادرش را می دهد و آنها عاشق یکدیگر می شوند. وقتی ویجی می فهمد از اینکه خواهرش یک کارمند صرف برای شریک زندگی انتخاب کرده ناراحت است و تصمیم می گیرد با این کار مخالفت کند ...

سونیل با مادر و خواهرش در یک خانه طبقه متوسط در دهلی ، هند زندگی می کند. او در Chopra & Co. ، Chartered Accountants کار می کند. او با زنی زیبا روبرو می شود که در حال نقاشی است و فکر می کند او فقیر و نیازمند است و به او نکته می دهد. نام این زن آنیتا است و هر دو مورد علاقه یکدیگر قرار می گیرند. سونیل و آنیتا قصد ازدواج دارند و سونیل حتی آنیتا را به مادرش معرفی می کند. یک روز هنگام حضور در یک مهمانی ، سونیل از دانستن اینکه آنیتا یک میلیونر است ، شوکه شد. مات و مبهوت از این فریب ، او قسم می خورد که دیگر کاری با او نخواهد داشت. وقتی آنیتا سعی می کند امور را تسکین دهد ، سونیل سرد می شود. بعد از آن می فهمد که پدر آنیتا ، که در حال گذراندن وقت است ، پدرش را کشته است و مادر آنیتا پس از گذران زندگی به عنوان یک روسپی سابق ، هنوز زنده است.

راننده کامیون دارام سینگ به همراه همسر ، بانتو و پسر راجا یک سبک زندگی در طبقه متوسط زندگی می کند. وی یتیمی ، ویر سینگ را به فرزندی قبول می کند. هنگامی که برادرش ، کالیا ، پس از ترخیص از زندان برمی گردد ، از او می خواهد که ترک کند. سپس چند قاچاقچی را تحویل می گیرد ، که دستگیر و زندانی می شوند. اما رئیس آنها ، منگل سینگ ، با دارام روبرو می شود و در نهایت هم دارام و هم همسرش را می کشد. در حالی که پلیس دم او گرم است ، منگل ناپدید می شود ، ویرا را ترک می کند تا راجا را با کمک مهار ، همسایه خود تربیت کند. سالها بعد ، ویرا و راجا با ویرا که به دنبال تجارت کامیون بود و رجا در دانشگاه تحصیل می کردند بزرگ شدند. پلیس حتی نتوانسته است منگل سینگ را پیدا کند. ویرا می خواهد انتقام قتل وحشیانه پدر رضاع خود را بگیرد ، اما قبل از اینکه این کار را انجام دهد ، کالیا دوباره وارد زندگی آنها می شود و راجا را علیه ویرا تحریک می کند. در نتیجه راجا ورا را به سرقت متهم می کند و از او می خواهد که آنجا را ترک کند. این سوال همچنان باقی است: آیا ویرا و راجا هرگز آشتی می کنند؟ انگیزه کالیا دقیقاً در چه بود

تاجر ثروتمند ایندرجیت با زنی دوست داشتنی به نام گایتری ازدواج می کند ، اما از این ازدواج ناراضی است ، زیرا قادر به داشتن هیچ فرزندی برای او نیست. او شروع به رفت و آمد به فاحشه خانه ها می کند ، در آنجا با یک فاحشه جذاب به نام سیتارا ملاقات می کند. هر دو صمیمی می شوند و سیتارا باردار می شود. وقتی گایتری این موضوع را فهمید ، عصبانی شده و هر کاری در توان او باشد انجام می دهد تا مانع تسلط سیتارا بر عشق ایندراج شود. ایندرجیت قبل از اینکه هر قدم بردارد ، در یک سانحه هوایی درگذشت و سیتارا را تنها و باردار گذاشت. گایتری علیه سیتارا توطئه می کند ، او را دعوت می کند ، مطمئن می شود که او را به دنیا می آورد و سپس به او می گوید کودک هنوز متولد شده است. یک سیتارا ویران شده برای ادامه زندگی خود را ترک می کند و گایتری را ترک می کند تا پسرش ، سانی را به عنوان فرزند خودش تربیت کند. سال ها بعد ، سانی بزرگ شده است ، با یک زن جوان جذاب به نام آمریتا ملاقات کرده است که دوست دارد با او ازدواج کند. وقتی گایتری متوجه می شود ، در ابتدا خوشحال است ، اما وقتی می فهمد آمریتا رقصنده و خواننده است ، تسلیم می شود ...