سال های میلادی 1965

یک نابغه شیطانی به نام گلدجینگر نقشه ای برای تبدیل همه کارمندان دولت به هواپیماهای بدون سرنشین طراحی می کند.

منصور خندان، شاگرد یک واکسی، وارث ثروت کلانی می شود، و برای گرفتن ارثیه به تهران می رود. عده ای قاچاق چی در جامه دان او مقداری مواد قاچاق می گذارند. در ایستگاه راه آهن جعفر به پیشواز منصور می رود و آن دو به کافه می روند و منصور به ناهید، آوازه خوان کافه، علاقمند می شود. جعفر می کوشد با تبانی دوستش ناصر، که به منصور شباهت دارد، ثروت او را تصاحب کند. اما محضرداری که قرار است ارثیه را به نام صاحب آن ثبت کند. از آقای امانت می خواهد که هویت ناصر را تأیید کند. از طرف دیگر اقدس منصور را با نامزدش اشتباه می گیرد، و با پادرمیانی او نقشۀ جعفر و ناصر برملا می شود. ناصر، که برادر منصور است، اظهار ندامت می کند و قاچاق چی ها دستگیر می شوند.

دیانا اسکات مدل زیبا اما غیراخلاقی در اوج دهه شصت Swinging Scott راه خود را به بالای صحنه مد لندن می خوابد.

احمد و مملی پس از مرافعه با صاحبان تاکسی‌های خود بیکار می‌شوند...

مانو وارث شاهزاده پادشاهی است که اکنون توسط رانیما اداره می شود. او دوست دارد بداند چه اتفاقی می‌افتد، و حالت شاهزاده‌اش را تغییر می‌دهد، و لباس یک مرد معمولی می‌پوشد و به اطراف می‌رود. او با بیجلی زیبا ملاقات می کند و هر دو عاشق هم می شوند. وقتی بیجلی او را به پدرش معرفی می کند، او خود را بدل معرفی می کند. سپس متوجه می شود که سربازان از طرف او..

شوهر زنی به علت بی‌اعتنایی به زن و بچه‌هایش حوادثی برایش رخ می‌دهد.

امیر، منصور و نادر با دیدن فیلم‌های تلویزیونی جنائی به عملیات کارآگاهان خصوصی علاقه‌مند می‌شوند...

هنگامی که زوج آمریکایی جانت (دوریس دی) و مایک (راد تیلور) برای تجارت او به انگلستان نقل مکان می کنند، او به زودی می ترسد که او با منشی جذابش رابطه داشته باشد و تصمیم می گیرد با تظاهر به خیانت او به او پاسخ دهد.

بن جونز (گلن فورد) و هاودی لوییس (هنری فوندا) کابوی هایی هستند که زمانشان را صرف رام کردن اسب و خوش و بش کردن با دو خواهر (کاتلین فریمن، جوان فریمن) می کنند. آن ها یک اسب رام نشدنی به نام اولد فولر را با ویسکی ذرت معامله می کنند اما بعد از مدتی مشتریشان اولد فولر را پس می آورد و آن ها ...

ناصر فداکار و تقی بی‌آزار در مؤسسه ای برای خوشه کار می‌کنند. خوشه از کار و رفتار آن‌ها رضایت ندارد و هر دو را به مرخصی اجباری می‌فرستد. آن دو با اتومبیل قراضهٔ زن صاحب خانه‌شان به سفر می‌روند و در جاده با مینا آشنا می‌شوند. مینا خوانندهٔ مشهوری است که عمه اش و مباشران او، سوسول و عبدالله بوقی مراقب او هستند، تا به فکر مطالبهٔ ثروتش، که عمه به کمک سعید و با جعل سند، آن را تصاحب کرده، نیفتد. سعید خواهان ازدواج با مینا و دریافت نیمی از ثروت او است. مینا ناصر را به کمک می‌طلبد. عمه با هیپنوتیزم کردن مینا بساط مراسم ازدواج سعید و مینا را فراهم می‌کند و ناصر به کمک مردی که وانمود می‌کند قادر است اشخاص را خواب و وادار به صحبت کند و با شلوغ کاری‌های تقی، که لباس زنانه به تن کرده، مراسم عقد آن‌ها را به هم می‌ریزند. تقی مینا را می‌رباید و ناصر سعید را تحویل پلیس می‌دهد. سرانجام ناصر با مینا و تقی با دوست مینا زندگی مشترکی را آغاز می‌کند.